صفحه ها
دسته
توجه
دختر پرستار زیبای مسیحی(5مطلب)
{ یتیم نوازی ممنوع ؟نماز.دعا. آش رشته.غیبت آزاد}
www.qaraati.ir
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 61625
تعداد نوشته ها : 47
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
حس ششم در محل کار

حس درد سر

حس ششم هم قسمتی از وجود ماورای طیعی انسان است که همانند دیگر حس ها وجود دارد هر کسی به نسبت خود از این نعمت خدادای بهره می برد یکی کمتر ویکی بیشتر یکی اقدام به تقویت وبهره برداری از آن را می کند ودیگری آنرا در وجود خود سر کوب می نماید  وگاهی اوقات در افراد بصورت پیش گویی مطرح است بعض وقایع را برایتان بیان می کند به او نگاه خاصی دارید یکی می گوید مغزش پاره سنگ می زند دیگری می گوید بد دهن است نفوس بد می زند یکی دیگر می گوید چشمانش شور است بعض دیگر هم بیان می دارند این بچه جن زده است مادرش از زیر ناودانی کاهدان گذر کرده ویا اینکه شب از زیر درخت گردو عبور کرده وباد جن اورا گرفته است کم کم  این بچه بزرگ می شود واز ذات ونیات درونی دیگران آگاه می شود از ریا کاری وسیاه بازی آنها درس می گیرد او می فهمد که این افراد هر کدام می خواهند به نوعی اورا سر کوب کنند تا گناهان را از خودشان دور کنند ودر معرض تهمت قرار نگیرند لذا همه یک دست ویک صدا این بچه را جن زده می خوانند تا خودشان رااز شیطان بودن محفوظ دارند این بچه هم دست بردار نیست مرتب در کار آنها  کنجکاوی می کند وراز های آنها را افشا می کند عده ای باور می کنند عدهای هم نه اما ماجرا به اینجا ختم نمی شود زدوبند ها شروع می شود باید کاری کرد اگر بخواهد همین طور آینده گویی کند که نمی شود دیگر نمی توان بر سر خوان نعمت نشست وبهره ای برد دیگر نمی شود کاری کرد در همین جاست که یک اتحاد خود بخودی بوجود می آید تا این پیشگو را ساکت کنند در غیر اینصورت هر روز با حرف های او سروکار داری جالب است بدانید این پیشگو از همه چیز خبر دارد بدون اینکه از اتاقش خارج شود یا با کسی تماس داشته باشد کار بالا می کشد وفرا تر از حد تصور می شود پای خیلی ها به میدان کشیده می شود اما مهمتر از همه این است که این بار پای رییس در میان است واو به معرکه می آید تا بداند در حوزه کاریش چه می گذرد هر روز به اتاقت می آید  وجالب است بدانید هر روز با حرف وحدیث جدید از اتاق جلساتش مواجه می شود مجبور می شود بخواهد که با چه کسی از عوامل او رفت یا آمد داری یک بپا هم برای اطرا فیان خود می گذارد وبلاخره متوجه می شود هیچکس با این پیش گو ارتباطی ندارد اگر کسی هم ارتباط دارد زود توبه می کند وحتی از کنار درب اتاق او هم نمی گذرد یادش بخیر یاد فرهنگ برهنگی وبرهنگی فرهنگی افتادم که می گفت از ترس حرامزادگی کسی جرات نمی کرد بگوید حاکم برهنه است ریسس طاقتش از این پیشگویی بسر می آید هر گونه تحریمی را که در توان دارد بکار می بندد تا از درز کردن جزییات جلسات خود وریخت وپاش ها اما با کمال خونسردی وقتی به اطاق پیش گو می رود او یک یک را با ایما واشاره می گوید بلاخره مجبور به تبعید کردن ودور کردن او ازآن مکان می شود تا اخبار واطلاعات  به او نرسد یا دستش کوتاه شود اما کار است وبه ریس هم احتیاج است هر چند چندین ماه است که اورا تبعید کرده اند اما می بینند گزارشات بیشتر می شود عده ای می گوین کار او نبود ما اشتباه کردیم کسی دیگر گزارش جلسات را خارج می کند سرانجام دل ریس می سوزد بخاطر بچه های او هم که شده بخاطر زنش بخاطر روحیاتش وکمی پیدا کردن آرامش واینکه دیگر به اندازه کافی تنبیه شده است تصمیم می گیرند این پیش گو را بر گردانند  اورا بر می گردانند دیگر آدم شده دیگر ادب شده پیش گویی نمی کند از مسایل ماهها دور شده اطلاعاتی به او نرسیده وبی خبر است تا بخواهد خبر دار شود طول می کشد در ضمن دیگران از او عبرت گرفته اند واز ترس این تنبیهات نه به او نزدیک می شوند نه کار اورا ادامه می دهند ونه به او اطلاعاتی می دهند سرتان را درد نیاورم ریس در حالی که موهای خودرا به طرف بالا شانه کرده است ودست های خودرا در هم گرفته است وبا یک انگشت دگمه های کت خودرا گرفته آرام وبی صدا می خواهد وارد اتاق پیش گو شود این آقای پیش گو هم حس ششمش به او می گوید ریس در حال آمدن به اطاق است سریع بر می خیزد وشروع به نظافت وسایل اطاقش می کند بی تفاوت مثل اینکه کسی نمی خواهد بیاید با خیال راحت اطاق ولوازم را مرتب می کند ریس هم داخل اتاق شده واورا سرگرم می یابد وپیش خود فکر می کند دیدی بلخره آدمت کردم تا دیگر فضولی نکنی من مدیر لایق هستم هزاران مثل ترا سر به نیست می کنم با صدای تمیز کردن گلوبه  پیش گو  حضور خودرا اعلان می کند آقای پیش گو که هنوز آدم نشده بعد از تعارف می گوید می دانستم می آیی ومی دانم در دلت این موضوع را در حال حاضر می گویی گوش های ریس تیز می شود بیشتر بگو او می گوید امروز چیزی را برایت پیش گویی می کنم آنهم از خودت ریس که طاقش رفته است ودلش چون آتش شده می گوید چیست واصرار ها شروع می شود پیش گو عبرت نگرفته آدم نشده نمی فهمد با دم شیر بازی می کند به خودش وخانواده اش ضرر می زند به آبروی خود ضرر می زند وگوش تشنه شنیدن ریس را سیراب می کند بلاخره پیش گویی تازه اش رویای ریس وتنبیهات اورا بر باد می دهد پیش گو به موضوعی اشاره می کند که تازه انجام گرفته است وآن موضوع را کسی جز ریس ومعاونش نمی داند این پیش گو چطوری دانست آقای ریس شما به مرخصی می روید برگ مرخصی را سفید امضا می گذارید به آن تاریخ نمی زنید اگر کسی آمد وبرگ شما را خواست معاون بلافاصله آنرا امضا می کند وارایه می دهد اگر کسی نیامد که بنفع تو ریس طاقتش طاق شده با بی ادی تمام برخورد می کند پیش گورا تهدید می کند دنیا پیش چشمش تاریک می شود ومی گوید یا ثابت کن یا بیچاره ات می کنم وای خدای من تازه از تبعید آمده بودم جنجال با بی ادبی ریس شروع می شود عوامل واراذل دور بر ریس جمع می شوند که چه شده  است پیش گو خونسر د وآرام کار می کند بدون توجه ریس که نمی خواهد دیگران بدانند می گوید با مشتریان بی ادبی می کند فردای آنروز ریس دوباره می آید ومدرک می خواهد پیش گو هم ادب نشده است فتوکپی برگ مرخصی ریس را به اونشان می دهد خدای من چه معاون احمقی دارم امضا خودش بود حالا تازه معرکه شروع شده از کجا آوردی وارد اتاق شدی کلید داشتی اصل این را باید بیاوری وهزار اگرومگر دیگر اما ته دل ریس می ترسد پیش گو هم بخودش مطمئن است بعد توپ وتشر ریس آرام می شود پیش گو هم می گوید اصل این را در تبعید گاه  جا گذاشته ام وبه کسی نشان نداده ام خیال ریس آرام می شود مهربانی شروع می شود وهر روز پای حرف های پیش گو می نشیند تا دوباره در وقت مناسب اورا ادب کند ایکاش هرگز پیش گو نبود واین حس ششم را نداشت که دردسر است کلاهی دل گشاباشد ولی به ترک سر نمی ارزد                      ............... نویسنده : شریف

ارتباط با ما: abotlbz@gmail.com

 

دسته ها :
سه شنبه بیست و هفتم 12 1387
شریح قاضی محل کار ما  

شریح قاضی محل کار ما

رویا وخیال

شریح قاضی مقیاس انتخاب حق وباطل است کسی که در یک مقطع زمانی خاص حضور داشت وتصمیم او سر نوشت خودش را مشخص می کرد وهمچنین حکم او عدالتش را به گوش مردم وحاکم زمان می رساند اگر حق بگوید چه خواهد شد منصب را از او می گیرند اورابه طناب در میدان  می کشند خانه وعمارتش را می گیرند زن وبچه اش اسیر می شود یا اینکه سالها در کنج زندان می ماند آیا تاریخ در باره اش قضاوت خواهد کرد آیا مردم به او چه خواهند گفت .او تردید داشت حق را بخوبی می شناخت به حقیقت حق آگاه بود او سیاست مدار آن زمان بود وبخوبی از نیات همه اگاه می شد شریح قاضی انسان با هوشی بود .شیریح مصداقی بود تا حقیقت آشکار شود وعدالت بفهمد که چگونه اشخاص حقیقت را توجیه می کنند تفسیر به رای می کند وبا کلمات بازی می کند اگر من این حکم را نگویم دیگری خواهد گفت پس چرا این فرصت را از دست بدهم .شریح بخوبی این حکم را با سیاست روز انجام داد وبرای خودش منصب را به ارمغان آورد وبرای خانواده اش رفاه عنوان قاضی را هم سالهای سال با خود یدک کشید او می دانست مردم عوام در فکر قوت وغذای روزانه هستند هرکدام هم حرفی بزنند با او وداروغه وزندانش روبرو خواهند شد وحتی کلمه ای در فکرشان بر علیه او مطلبی نخواهند گفت خواص هم در سیاست گرفتارند وتجارت را به آسانی رها نمی کنند آنها برده دارند وبرده داری می کنند به هر صورتی شریح قاضی را حمایت می کنند عدهای هم لابد از او خواهند ترسید  حکومت خوب می دانست چگونه وبا چه کسی به جنگ برود وچگونه با این قاضی شریح سالها ادامه حیات دهد شریح در یک مقطع زمانی کار خودش را پیش برد ودیگر آن زمان وحکومت تکرار نخواهد شد دیگر یزید ومعاویه ای در کار نخواهد بود دیگر شریح قاضی حکمی نخواهد کرد  دیگر منصب وعمارتش نیست حتی استخوانهایش هم خاک شده است اما حکم او در تاریخ وجود دارد برای تمام نسل ها خواهد ماند و هزاران سال وهزاران دفعه تکرا می شود هرگاه تکرار شود در ذهن مخاطب جوش وخروش ایجاد می کند نفرت تنفر وبی زاری.شریح اداری کمی تفاوت دارد یعنی عمارت نداردامام حسین (ع) را هم شهید نمی کند در خدمت یزید ومعاویه هم نیست کسی را هم به پست ومقام نمی رساند به خودش هم خدمت نمی کند به بچه اش نان ونوایی هم نمی رسد کسی هم خانه وخانواده اش را تهدید نمی کند بلاخره این شریح چگونه آدمی است این طوری اگر باشد که دیگر شریح نیست رای بدی هم نخواهد داد خیلی خوب است  کاشکی این شریح بجای آن شریح قاضی بود ودر آنجا حکم می کرد که این قدر طوفان به پا نکند .ببین آقا داری تند می روی به همین زودی گول این شریح را هم خوردی حالا یا از عوام هستی یا از خواص اما من می گویم آن شریح تاریخ ادم خوبی است  یکبار حکم کرد وتاریخ را تغییر داد ورفت اما این شریحی که من می گویم هر روز تاریخ را عوض می کند ونمی رود وهر روز هم می ماند  هرکس اورا ببیند به او اعتماد کامل دارد اورا دوست دارد به او خدمت می کند هرچند این شریح از بدی بختش عقیم است ودرد سر بچه وبچه داری را ندارد دنبال منصب وتامین آینده بچه اش هم نیست البته بیماری شکم درد هم اورا آذار می دهد دغدغه خوراک راهم ندارد چون چه باشد وچه نباشد او نمی تواند بخورد اهل مد لباس هم نیست چون هر لباسی که بپوشد آزارش می دهد لباس به تنش گریه می کند حتی اگر ابریشم ایرانی باشد کفش پایش هم باز به این طریق اگر موزه میکاییلی بپوشد یا گالش فیلی تفاوتی ندارد الحمدو لله به علت کمردرد الاغ سواری هم بلد نیست اهل پول گرفتن وپول خرج کردن وسوار ماشین شدن هم نیست یعنی حاضر نیست یک ریال کرایه دهد این موضوع بخوبی از پاشنه کفش پایش که بصورت کج صاف شده مشخص است وبخوبی می توان فهمید که پایش هم در راه رفتن مشگل دارد وانحنائ دارد .اگر اورا در خیابان ببینی فکر می کنی گداست اما نه او شریح قاضی محل کار ماست   گردن کجش دل هر کسی را می سوزاند وکلمات حق گویی او ودرددلش از افراد مافوفتر محل کار ترا با او هم درد می کند وتو شروع به ادامه می دهی آنقدر از برخورد ها وتوهین ها به او می گویی واو برای تو می گوید که شیفته او می شوی  وای به روزی که بفهمد که اینقدر درد ودل داری در اینصورت هر روز با بهانه ای کنار تو قرار می گیرد توهم برایش از سختی می گویی از آزار ریس از خوردن اضافه کارها توسط عوامل ریسس او هم از دل وجان گوش های درازش را باز می کند وآنچنان بدقت وماهرانه آن را گلچین می کند ودرون آن گوش های دراز انباشته می کند که هیچ ابر رایانه ای نمی تواند این کار را انجام دهد سپس به مرور زمان حرف هایت را  گاهی فکر می کنی که گزارشات خودرا به او بدهی تا احقاق حق برایت نماید اگر کمی آینده نگر باشی اینکار را نمی کنی وکمی محتاط حرکت می کنی اما اگر ساده باشی وگزارش علیه کسی بنویسی همان دفعه اول ترا ضربه می زند وانقدر موش وگربه بازی با تو می کند تا به اهدافش برید اگر با  کسی که علیه اوگزارش  شده خرده حساب داشته باشد اورا ازپا در می آورد وصاحب گزارش را هم لو یا مشخص نمی کند اما اگر طرفدار باشد وضع تفاوت دارد کار جلوه ای دیگر پیدا می کند هرروز از تو گزارش را می گیرند محل کارش را با این بهانه ترک می کند  چون این کار جزیی از امورات کاری روزانه او می شود وهرروز خبر ترا به گوش آن رییس با ادب ومهارت خاصی می رساند او هم در مقابل تو هرروز موضع جدیدی می گیرد یک روز امتیازت را کسر می کند یک روز مرخصی نمی دهد یک روز کسر حقوق می زند  همین طور با هر گزارش تو رییس هم یک کار سخت علیه تو انجام می دهد تا توبیخ وقطع مزایا  وچیز هایی که نمی گویم تا اینکه سر انجام این کشاکش باعث می شود تو وقاضی شریح ورییس در اتاق شریح محل کار جهت پاره ای توضیحات حضور پیدا کنی آنوقت است که شکنجه کلاه اپولویی معنی پیدا می کند ترا به هر چه خواهند متهم می کنند به هر وصله وغیر وصله ای وتو در دل هزار هزار بار نفرین می کنی که چرا به این شریح اعتماد کردم چرا به او گزارش دادم   در این زمان است که از داستان طوطی وبازرگان درس خواهی گرفت تمام گزارش هایت بر علیه خودت خواهد شد حکم را بیان می برایت واجرایش را لازم هرچه بیشتر حرف بزنی علیه خودت تمام می شود اگر آدم دانایی باشی وعبرت گرفته باشی در همین جا به حکم او تن می دهی پیش رییس می رویی وبا یک التماس وغلط کردن رضایتش را می گیری وبرای شریح قاضی می آوری او هم چیزی نمی گوید وچند روز که گذشت مجدد فراخوان می شویی ای داد دوباره چرا قاضی شریح می گوید آن حق رضایت رییس بود ما از حق خود رضایت نداده ایم  هرروز ترا می برد ومی آورد تا جانت به لبت برسد از دنیا وهمه ترا می اندازد اگر باز آدم عاقلی باشی ودهانت را ببندی وگوش را ببندی در یک کلام بگویی ....... کر شوم وکور شوم لال شوم  لیک محال است که من خر شوم در واقع بیت دوم را بگویی  من خر هم می شوم بعد چند بار امتحان توسط خودش وکسانی که می فرستد امتحان می شوی اگر مطمئن شد ترا می خواهد واز حقوق محل کار می گذرد وتو هم برای دایم در اختیار والتماس او ورییس هستی ودوباره راحت می شویی اما اگر از زبان نیفتاده باشی ودر حضور شریح چیزی بگویی یا در حضور عوامل او علیه کسی  پدر بزرگت را که هزار سال قبل از دنیا رفته است روزی هزار بار  جلوی چشمانت زنده می کند ومی میراند به حدی که مواجه با این پدر بزرگ می شویی واو از تو به شریح قاضی شکایت می کند که من از دست وزبان این نوه خود  در امان نیستم آنوقت تازه روزگار خوشی تو به سر خواهد آمد وعبرت دیگران می شویی عوامل رییس با تو حتی سلام وکلامی هم نمی کنند از همه بدتر جاروکش محل کار هرچه مطلک دلش بخواهد بار تو می کند حتی اگر سر ساعت هم در کار حاضر شویی باز کسر حقوق وهزار مکافات داری آبدار چی هم دیگر برایت چایی نخواهد آورد اگر پر رو باشی واطاق خودرا برای این امورات ترک کنی با ترک محل کار وعواقبش دچار می شویی  واز خیر چایی هم می گذری هر گاه وارد جمع افراد شویی دهانشان را می بندند وبتو به چشم دیگری نگاه می کنند از تو دشمن فرضی می سازند وآنقدر بااین دشمن فرضی مانور می دهند که نگو نه تیر خلاص می زنند نه دانه می دهند وآن موقع التماس می کنی یا بکش یا دانه ده یا از قفس آزاد کن  وشریح قاضی هم لذت می برد وادامه می دهد چیزی که برایش سودی ندارد نه دنیا دارد ونه آخرت  خباثت وپلیدی این شریح قاضی بحدی است که نفرت تر ا بر می انگیزد ....... حال قضاوت کن اندکی تو بجای شریح قاضی بنشین وحکم کن تو چگونه قاضی شریحی خواهی بود تو چه رفتاری می کنی  لابد خواهی گفت هزار آفرین به شریح قاضی تاریخ یک حکم کرد ویک روز اجرا نمودند  تازه خواهی دانست که آن شریح آدم با انصافی بوده  اگر این شریح محل کار در آن زمان بود چه حکم می کرد حتما نظر دهید می خواهم خودم را در  معرض قضاوت شما قرار دهم ؟!!!! حس تنفر از او به ذهنم اجازه نداد در باره او بیشتر بنویسم .تقدیم به شریح قاضی محل کار!!!!!!!!

        ...........نظر دهید ....................ادامه دهم یانه ........................نویسنده : شریف

 

ارتباط با ما : abotlbz@gmail.com

 
 

دسته ها :
سه شنبه بیست و هفتم 12 1387
روستا قبل انقلاب چطور بود؟چه دیدی؟
نویسنده : شریف

در حالیکه موسیقی انقلاب از بلند گوی مدرسه بگوش می رسید پسرم سوال کرد قبل انقلاب روستایمان چگونه بود شاید تا حالا کسی اینگونه سوال نکرده بود دلش می خواست بداند آیا مردم همین ها  بودند آیا این ها هم در انقلاب سهم داشتند چند تا از آدم های شاه را کشتند .هوش سرشار دارند یا بوی دردسر هرچی هست باید شرح ماوقع را داد تا کمی از مسائل رابداندپسرمدر زمان شاه روستا ومردم زندگی می کردند مردم مسلمان بودند کشاورزی میکردنداما به واسطه بی اهمیتی دولت خیلی از امکانات برایشان مهیا نبود وخیلی از مردم هم می گفتند شاه کمر بسته امام رضا(ع) می باشد همین ریس مدرسه پدرش شاه دوست بود جلوی همین دکان آهنگریش چیزی بنام طاق نصرت می بست یک نردبان در اینطرف کوچه در زمین فرومیکرد ویکی هم درست همین طرف کوچه کنار درب دکان آهنگریش روی آن دونردبان هم یک نردبان بلندی می گذاشت فرش های رنگی روی آن می انداخت تصویر بزرگی هم از شاه در آن بالا می گذاشت تصویر تاجگذاری شاه با قاب طلایی جلوه خاصی داشت او از افراد مومن وخیلی خوب روستا بود که هنوزم حضور دارد وزنده است .کوچه های روستا هنوز دست کاری نشده است اما دیگر از کودهای حیوانی وانسانی خبری نیست مردم کودهای حیوانی را در تابستان داخل کوچه ودرون منزل وپشت بام می ریختند بعد خشک شدن آنرا جمع آوری می کردند ودر زمستان این پهن خشک شده گوسفندان را درون منقل حلبی آتش می زدند وزیر کرسی می گذاشتند خاکستر آنرا داخل حیاط روی هم انباشته می کردند بعد از پر شدن چاه توالت با یک سطل که متصل به چوب بلندی می شد محتویات داخل چاه را داخل دوسطل حلبی هفده کیلویی روغن نباتی می ریختند وبه داخل خاکستر می ریختند داشتن چوب وسطل وگرفتن آن کار مشگلی بود وخیلی احترام می گذاشتند اگر کسی می توانست از شخص دیگری قرض بگیرد بوی بد تعفن هم چندین روز کوچه را پر می کرد در این روستا یک نفر سلمانی بود که دوعدد ماشین سر تراشی داشت با یک پارچه بنام لنگ ویک تیغ دسته دار که خودش آنرا تیز می کرد او چیز دیگری هم داشت بنام قلوتی که دندان را با آن می کشید سالیانه مقدار مشخصی پول یا گندم یا هرچه اهالی داتند به او می دادند در ضمن این سلمانی عصرها وصبح هم بایستی در حمام برود تا پشت افراد را کیسه بکشد او ختنه هم می کرد بدون بی حسی فقط یک نفر شلوار بچه را در می آورد وومحکم اورا روی کرسی روبه قبله می گرفت وسلمانی هم با تیغ خود شروع به ختنه کردن می کرد یک نفر هم مقداری گونی آتش می زد وسلمانی سوخته گونی را روی آن می گذاشت .گونی های برنج حالا بی ارزش شده اند با ماشین سر تراشی هم سر همه روستا را اصلاح می کرد شپش وکچلی از فردی به فرد دیگر منتقل می شد اگر کسی دندانش ازارش می داد با قلوتی انرا می کشید فقط یک نفر سرو دست فرد را می گرفت تا او دندانش را بکشد در همین موقع بود که سکینه از خانه اش خارج شد واو گفت ببین سکینه یادت هست همین جا دندان کشیدی آنموقع شوهر نکرده بودی او هم دندانش را نشان داد وگفت این یکی بود سلمانی تا آخر کوچه مرا با قلوتی اش کشید وسر انجام دندان را خارج کرد از ترس دندان ها سیاهش را هنوز نمی کشید .در این روستا یک حمام خزینه ای بود که از نظر معماری با طاق های بلنددردوقسمت حمام سرد وحمام گرم درست شده بود در حمام سرد یک حوض آب بود وداخل طاق ها یک سکو بود که لباس کن بود هرکس یک پارچه داشت مخملی وقشنگ با کیسه حمام ویک صابون بزرگ ویک لونگ برای دور کمر بعد لباس کن حمام گرم بود که ابتدا محل نظافت ودارو بود بعد آنهم حمام گرم با طاق های بلند وسوراخ های نورگیر بود چند پله بالا می رفتی زیر یکی از طاق ها خزینه بود که جلو آن یک سنگ بزرگ هشتاد سانتی در یک ونیم متر قرار داشت اب خزینه هم از انبار پشت ود که از رودخانه گرفته می شد حالا گر سگ مرده یا زن بی انضباطی آن بالاتر شسشو می کرد بماند آب داغ وگل آلود به دست ترک خورده وچقله شده وپای همین طوری بچه که در منزل وازلین مالی شده بود صفایی دیگر می داد تمام افراد ده دوازده نفری خانواده هم یک کیسه ویک حوله وصابون مشترک استفاده می کردند شب ها هم چراغ گرد سوز یا لمپا بود که اگر نفت گیر می آوردی یا فتیله داشت یا شیشه اش سالم بود وپولی بود برای خرید روشن می شد در طویله هم چراغ موشی بود یک حلب پیف پاف را سوراخ کرده بودند مقداری پود فرش یا نخ کلفت به سر آن می گذاشتند تا بتوانند به گوسفندان کاه وآب بدهند البته همین چراغ موشی را هم بسیاری از افراد نداشتند آب آشامیدنی هم از همین قنات خشک شده بود اگر سگ مرده یا حیوانی یا اینکه چاه توالت اهالی در کوره آن اگر باز می شد چندین وقت آب بو دار مصرف می شد در زمستانها هم راه بسته بود وکسی به شهر تردد نمی کرد هیچ وسیله ای نبود  شب نشینی های طولانی با منقل ووافور هم جلوه ای دیگر داشت روزها هم قمار بازی با قاپ رونق داشت کوچکتر ها هم سکه بازی دیواری که نوعی قمار بازی بود استفاده می کردند نفر اول سکه را محکم به دیوار می زد بعد نفر دوم اگر فاصله دوسکه یک وجب بود برنده می شد  تعدادی هم از این طایفه بودند که مشهور به دزدی بودند وگوسفند یا وسایل مسی دیگرا را می دزدیدند دعوا ومرافه با چوب وشکستن سرهمدیگر عادی بود کشاورزان هم با دوگاو ویک یراق چوبی صبح تا غروب زمین های خودشان را شخم می زدند کدخدای محل هم با ماشین پاسگاه وسبیل های بلندش با یک امنیه هرروز بساط تریاکشان برپا بود  بی سوادی وبی مدرسه بودن باعث شده بود بیکاری وفقر بیدادکند گله چرانی وگاو چرانی پارتی بازی شده بود وبدست هرکسی نمی رسید چاقو پنجه بکسدار وتیر کمان وپیراهن ماندی گل آستین کوتاه وکلاه شاهپو هم خاص  افرادی بود که به طهران می رفتند ودر روستا کشاورزی نداشتند بود  اما هزینه حمامی را فردا صبح که زن خانواده به حمام می رفت یا هفتگی می دادند یک قرص نان یا گردو وکشمش یا پنیر هر کس به توان خود پرداخت می کرد راستی زنان چه می کشیدند با خمیر کردن وآرد از تاپو گلی در آوردن وخمیر کردن وپختن واتش درست کردن ولباس شستن با صابون ونظافت هفت هشت تا بچه قدو نیم قد می گفتن اگر کسی بچه دار نشود کفر کرده بهداشت هم نبود که کاری کند لباس های کوتاه شده با زانوهای وصله دار محال بود در لباس کسی پیدا نشود  یک گرامافون در روستا بود آنهم صدایش از خانه کدخدا می آمد که آمنه آمنه می خواند وقتی نگاه کردم دیدم پسرم خوابیده است شاید هم باور نمی کرد صدای موسیقی هم از مدرسه قطع شد بچه ها با لباس های خارجی وعلائم گوناگون همدیگررا هل می دادند واز مدرسه خارج می شدند................. نویسنده :شریف

ارتباط با ما : abotlbz@gmail.com

دسته ها :
دوشنبه بیست و ششم 12 1387
X